روزگاری است که در دشت جوین خانه ماست
گرچه مجنونم ،صحرای جوین منزل ماست
لیک دیوانه تر از من نبود در این دشت
عشق این دشت کنون بر دل نشست
دفتری را که به خون دل نوشتم امروز
از جفاء و سم اسبان مغول
وای بر این دشت چه ستمها دیده
چه ستمها از تیغ شاهان دیده
هر روز یکی خواجه فرمانده گشت
بشکست و خراب گشت در زیر سم اسب
یک خواجه هزار جور و جفا داشت
ببین گوهر عشقم چه مقدار بهاء داشت
عاقلان دیوانه خواندن مرا در این دشت
من جنون سری در دشت جوینم
نویسنده : غلام حلاج
|